خدایا شکر...

خدایا شکرت....

بخاطر تمام داشته هایی که بهمون دادی و ما یادمون میره که شکرت رو بجا بیاریم.خدایا شکرت  بخاطر سلامتی ای که بهمون دادی و از همه چیز با ارزشتره...

خدایا شکرت بخاطر خانواده و دوستان خوبی که بهمون عطا کردی...

چرا ما آدما بیشتر به نداشته هامون نگاه میکنم و از داشتن داشته هامون غافلیم؟؟

چرا بجای اینکه شکرت رو بجا بیاریم لب به شکوه گشوده و طلب بیشتری ازت میکنیم؟؟؟

خدا جونم هوامون رو داشته باش تا آلوده این دنیای خاکی نشیم.

......................................................................................................................

پ ن‌1:چند روز پیش تو راه برگشت به خونه تو یکی از ایستگاه ها یه خانم حدود 50ساله سوار اتوبوس شد با موهای تقریبا بهم ریخته که از مقنعه زده بود بیرون و دمپایی به پا. دستشم پر بود از چندتا کیسه که مشخص بود سنگینه و اذیتش میکنه. اینجور که مشخص بود مواد بازیافتی(قوطی نوشابه و ....)رو جمع میکرد.ایستگاه بعد پیاده شد و همینطور که تو دنیای خودش بود و نمیدونم به چی فکر میکرد ، رفت. اما نگاه های معنی دار بعضیا رو نمیشد نادیده گرفت.،میشد نگاهشون رو خوند.حتی یک نفر با پوزخندی نگاش میکرد.تو دنیای خودم دنبال این جواب میگشتم که چرا ما آدما اینجوری شدیم.چرا وقتی یک آدم رو در این شرایط میبینیم با نگاه های معنی دارمون غرورش رو میشکنیم؟؟ مگه چه اشکالی داره که واسه گذران زندگی تلاش کرد و با ناملایمات جنگید؟؟

شاید اون خانمه هم برای گذروندن زندگی تنها کاری که از دستش بر میومده همین بوده ...

پ ن 2: این روزا چقد درختا زیبا شدن.برگای زرد و قرمز و نارنجی و سبزشون چقدر هنر نمایی میکنن، این رنگا رو هیچ کجای دیگه نمیشه پیدا کرد..اینها همه وجود خداست.

خدایا شکرررررررررررررت.......

ماه محرم

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست


...

سلااام... 

* یه مدتی میشه که کمتر سالن میرم.نمیدونم چرا؟؟!!! دیروز سالن بود و داشتم وسوسه میشدم که برم خونه . یه دفعه به خودم اومدم که دختر چرا اینقد تنبل شدی( یکم خودمو دعوا کردم ) و بالاخره راهی باشگاه . مربی هم از دستم گله داشت .آخه هیچ وقت غیبت نداشتم و تحت هر شرایطی سالن رفتنم ترک نمیشد. تصمیم دارم که دوباره تمرینامو جدی تر دنبال کنم. 

** راستی کلاس کارآموزی غار هم رفتم. ۱۳ - ۱۰ آبان بود.خیلی دوس داشتم که زودتر برگزار شه . خوب بود کلی چیز یاد گرفتم.ایشالا سال دیگه پیشرفتشو برم.  

*** چه خوب که بعد از یه هفته کاری یه روز تعطیل هست .... 

یادش بخیر....اون قدیما رو میگم

یاد دوران کودکی افتادم.یادش بخیر... 

دلم برای اون موقع تنگ شده. 

پنج شنبه ها وقتی که مدرسه تعطیل می شد سوار ماشین می شدیمو راهی روستا.   

 خونه پدربزرگ و مادر بزرگ: بابا مشهدی و بی بی (روحشون شاد) 

ادامه مطلب ...

پیله ای برای آرامش

می رود تا در سکوت خویش غرق شود. فارغ از هر اندیشه و دل مشغولی ای. خسته از هیاهوی روزانه، در گوشه ای از این دنیای خاکی سکنی می گزیند و به دور خویش پیله ای از آرامش می تند.

آسمان ابریست و هوای باریدن دارد. گویی به دنبال بهانه ایست برای بیرون ریختن بغض فرو خورده اش. تک و تنها درون پیله تنهایی اش به زمزمه باد گوش سپرده و باران را همراهی می کند.

به تماشای دنیای آدمها نشسته است و از دست نامردی های زمانه لب به شکوه گشوده است.

هر چه بیشتر در خود غرق می شود خود را تنهاتر حس می کند. به آفرینش و حکمتش می اندیشد و در تمام لحظه لحظه هایش حضور خدا را حس می کند .

به سکوت شب گوش فرا می دهد. اندک زمانی است که بی حوصلگی بر او غالب گشته  و با اندک ناملایمتی در باتلاق زندگی دست و پا می زند و پنجه نرم می کند .

بار دیگر بغض مهمان گلویش می شود . چشم هایش را می بندد و به آوازی که باد برایش سر داده گوش می سپارد . فضا پر شده از بوی نم و خاک ، بوی باران ، بوی شب بو!!!

بار دیگر به پیله خود پناه می برد و به مهمانی خواب می رود ...