اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشک ان شب لبخد عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستی که بخوانی صدا نیستم که بشنوی
دیروز امروز فردا
سهشنبه 7 مرداد 1393 09:52
امروز دیروز رو نمیشناسه .... فردا رو چه دیدی ...
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 تیر 1393 13:34
باور
شنبه 31 خرداد 1393 13:27
ته تاقاری
شنبه 27 اردیبهشت 1393 22:34
امروز جشن فارغ التحصیلی ته تاقاری خونه آبجی جونم بود. به اتفاق بابایی و مامان و داداشی رفتیم. سخنرانی٬ موسیقی٬ آلبوم خاطرات و سوگند نامه و شام ... البته ۲تا از خاله ها وفسقلی هاشون هم بودن ... یاد موقعی که دانشجو بودم افتادم. واقعا یادش بخیر واسه خودش عالمی بودا... مریم جونم آبجی گلم واست بهترینا رو آرزو میکنم . قول...
هنر عشق
شنبه 20 اردیبهشت 1393 15:28
گاندی خطاب به معشوقه اش : خوب من ٬ هنر در فاصله هاست ...زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور از هم یخ می زنیم . « تو » نباید آن کسی باشی که من میخواهم ٬ و « من » نباید آن کسی باشم که تو میخواهی. کسی که تو از من میخواهی بسازی یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت . من باید بهترین خودم باشم برای تو و تو باید بهترین خودت باشی و...
دستان بی رمق
شنبه 13 اردیبهشت 1393 23:53
بازم قصه زندگی و علامت سوالا... بازم نگاه چشمان بی سویی که به دنیا نگاه میکنه ... بازم بغضی که ترکید و چشمی که تر شد ... بازم نگاه امیدواری که به زندگی شک کرد ... بازم شلوغی زندگی که تو تنهایی سر شد ... بازم دلی که سوخت و حسی که احساس ناتوانی کرد ... بازم زندگی و روزا و شبا بازم آدمایی که یادشون میره آدمن بازم فراموش...
قصه آدما
جمعه 15 فروردین 1393 09:05
چقد تلخه قصه آدما ... قصه روزگار و شکستنا قصه بودنا و نبودنا قصه پیر شدنا قصه غصه ها قصه آدمایی که تو اوج ناتوانی و پیری دنیایی از نگفته ها تو نگاشون موج میزنه و زمین و زمان رو به فکر فرو میبره
93
سهشنبه 12 فروردین 1393 23:50
چه زود عید تموم شد... امیدوارم امسال سال خوبی برای همه باشه.سالی پر از سلامتی . شادی . موفقیت و آرزوهای خوب خوب ... یه نیم پیش هم یه نم بارون اومد و هوا رو لطیف کرد. فردا سیزده بدره ... هنوز معلوم نیست قراره کجا بریم. امیدوارم به همگی خوش بگذره...
حس پرواز
دوشنبه 14 بهمن 1392 12:39
پرنده لب تنگ ماهی نشسته بود با تعجب به ماهی نگاه می کرد. با خود می گفت : سقف قفسش که شکسته پس چرا پرواز نمی کند !!! ........................................ پ ن : آسمون شهر امروز بارونیه.
گنجشک با خدا قهر بود ...
سهشنبه 1 بهمن 1392 15:49
روزگاری در مرغزاری گنجشکی بر شاخه یک درخت لانه ای داشت و زندگی می کرد .گنجشک هر روز با خدا راز ونیاز و درد دل می کرد و فرشتگان هم به این رازو نیاز هر روزه خو گرفته بودند تا اینکه بعد از مدت زمانی طوفانی رخ داد و بعد از آن ، روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت! فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این...
کوچولوهای ناز نازی :)
جمعه 13 دی 1392 16:25
قاصدک ...
یکشنبه 8 دی 1392 19:27
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟ از کجا وز که خبر آوردی ؟ خوش خبر باشی ، اما ،اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی ... انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار ازین در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با...
??
سهشنبه 28 آبان 1392 23:20
شرم میکنم که وزن سیری ام را با ترازوی گرسنه ای بکشم ...
بارون
سهشنبه 28 آبان 1392 23:15
باروووووون میاد... صدای بارون مهمون شب و سکوتش شده... زیر بارون رفتم و دعا کردم... کاش فردا هم بارونی باشه... چه زود روزای هفته میان و آخر هفته میشه... جمعه مسابقه سنگ دارم... وای گوش دادن به صدای بارون چه لذتی داره...
به نام مهر
یکشنبه 7 مهر 1392 00:35
شب ها زود بخواب ٬ صبح ها زودتر بیدار شو ٬ نرمش کن ٬ بدو ٬ کم غذا بخور زیر باران راه برو ٬ هر چند وقت یکبار نقاشی بکش در حمام آواز بخوان .... و کمی آب بازی کن... سفید بپوش... آب نبات چوبی لیس بزن ... بستنی قیفی بخور ...به کوچکترها سلام کن شعر بخوان.... نامه کوتاه بنویس زیر جمله های خوب در کتاب خط بکش... به دوستان...
پادشاه فصلها پائیز
دوشنبه 1 مهر 1392 00:09
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش. باغ بی برگی، روز و شب تنهاست، با سکوت پاکِ غمناکش. سازِ او باران، سرودش باد. جامه اش شولای عریانیست. ورجز،اینش جامه ای باید . بافته بس شعله ی زرتار پودش باد . گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد . باغبان و رهگذران نیست . باغ نومیدان چشم در راه...
زندگی
پنجشنبه 28 شهریور 1392 15:24
............................................................................................. پ ن : فردا سومین دوره از مسابقات لیگ سنگنوردی استانه که توی شهر سپیدان برگزار میشه. صبح زود باید پایانه قصردشت باشیم...
ایمان داشته باش
دوشنبه 25 شهریور 1392 22:15
نمی توانید همه چیز را کنترل کنید ٬ گاهی فقط باید آرام باشید و ایمان داشته باشید که همه چیز درست خواهد شد. اندکی راحت بگیرید و بگذارید زندگی خودش اتفاق بیفتد ...
پیری
چهارشنبه 20 شهریور 1392 01:06
فکرشو کن داری تو خیابون میری یکم جلوتر دست راستت یه کامیونه و۲۰۶جلوییت هم داره با سرعت میره. صدا نیش ترمز میاد و تا به خودت میای میبینی که یه پیرمرد عصا بدست از جلو کامیون سریع میپره جلو ۲۰۶ جلویی و ۲۰۶ دستشو میده سمت بلوار و پیرمرده رو رد میکنه و خداروشکر بخیر میگذره سرعتمو کم میکنم تا بنده خدا در حالی که تند تند عصا...
؟
یکشنبه 10 شهریور 1392 22:33
قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را !!! این باران است که باعث رویش گیاه از دل خاک می شود نه رعد و برق ... ....................................................................... پ ن1 : بالاخره بعد از مدتها انتظار روز جمعه جور شد و رفتیم غار انگره مینو. اولین تجربه غار فنی بود که رفتم. عالییییی بود پ ن 2 : نمیدونم چرا...
دل آدم
سهشنبه 15 مرداد 1392 17:02
دل آدم ... چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک... به یک احوالپرسی ساده... به یک دلداری کوتاه ... به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم... ... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری! به یک همراهی شدن کوچک ... به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ... به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟" به یک دعوت کوچک...
بازگشت به کار
دوشنبه 14 مرداد 1392 16:36
سلام... چند روزه که سرم شلوغه.وقت نمیکنم بیام نت خبر جدید اینکه دوباره دارم میرم سر کار . مسول فنی یه مرکز جمع آوری شیر کار تقریبا راحتیه و متناسب با رشتمه یعنی همونیه که خودم میخواسم اما مسولیتش زیاده میدونم که از پسش بر میام اما نمیدونم واسه چی استرس دارم؟!! . دوره کارآموزی پیشرفته سنگ سالن هم برگزار میشه که...
قصه آدمها
سهشنبه 1 مرداد 1392 14:51
شاید ماهی یعنی تنهایی ، یعنی تنهایی سیــاه و وحشتنــــاک اما در همین تنهاییست که یونـــس دوباره یاد تو می افتد و دوباره به نور و ساحل و روشنایی می رسد ، اگر یونس به اشتباهـــش پی نمی برد. اگر عذرخواهی نمی کرد و تـــو او را نمی بخشیدی باید تا ابد در شکم ماهی می ماند. قصــه یونس، قصه آدمهاست. شاید خیلی از آدمها تا ابد...