-
...
یکشنبه 23 تیر 1392 01:06
گاهی دلمان برای خودمان تنگ می شود ...
-
امیدوارم
چهارشنبه 19 تیر 1392 15:30
برای اولین بار بود که واسه رفتن به تمرین اشتیاق زیادی نداشتم. نمیدونم شاید بخاطر اینه که همش تمرین میکنیم و عملا برنامه خاصی نرفتیم و تا حدودی از دنیای غار و سکوت و تاریکی مطلقش دور شدیم. بنا به دلایلی تا یه ماه آینده تمرینامون کمرنگ تر هم میشه .... هر چند اوائل امسال خیلی خوب و عالی پیش رفتیم اما الان... امیدوارم...
-
بی تابانه
یکشنبه 16 تیر 1392 10:42
-
سلامی دوباره
چهارشنبه 12 تیر 1392 19:15
خیلی وقته که نت نیومدم.آخه شارژش تموم شده بود . امروز هم که شارژ شد کلی جا بود که میخواستم سر بزنم امان از دست این دنیای مجازی!!! حس میکنم یکم تنبل شدم و این تنبلی از زمانی شروع شد که خونه موندن رو به سرکار رفتن ترجیح دادم البته شاید بخاطر گرمی هوای این روزا هم باشه ! نمیدونم شاید ... تنها سرگرمیم تمرینای سنگ و غاریه...
-
آدمای راستگو
جمعه 10 خرداد 1392 12:28
آدمای راستگو خیلی زود و خیلی راحت عاشق میشن خیلی راحت احساسشون رو بروز میدن خیلی راحت بهت میگن دوستت دارن خیلی دیر دل میکنن خیلی دیر تنهات میذارن اما ... وقتی زخمی بشن ساکت میشن چیزی نمیگن و خیلی راحت میرن و دیگه هم بر نمیگردن...
-
رستگاری....فریدون مشیری
شنبه 4 خرداد 1392 10:02
از تو میپرسم، ای اهورا میتوان در جهان جاودان زیست؟ (میرسد پاسخ از آسمانها): - هر که را نام نیکو بماند، جاودانی است از تو میپرسم، ای اهورا تا به دست آورم نام نیکو بهترین کار در این جهان چیست؟ (میرسد پاسخ از آسمانها): - دل به فرمان یزدان سپردن مشعل پر فروغ خرد را سوی جانهای تاریک بردن از تو میپرسم، ای اهورا...
-
خداحافظ کار
سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 09:37
بالاخره طاقتم تاب شد و نتونستم بیشتر از این زیر بار حرف زور برم و قید کار تو شرکت رو زدمو کیفمو برداشتمو وسط ساعت کاری زدم بیرون. دیگه مثه قبل نبودم که از بیکاری و پرداخت قسط و هزینه های دیگه نگران باشم. خدا بزرگه... ماه اردیبهشت انگار میخواد حکم شب یلدا رو بازی کنه و قصد تموم شدن نداره اولش که با رفتن به جلسه انجمن و...
-
زلزله ی شیراز
دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 08:33
تاریخ وقوع زلزله: دوشنبه، 23 اریبهشت 1392 در 03:10:32 (وقت محلی - تهران) 2013-05-12 22:40:32 (UTC) بزرگی زلزله: ۴.۴ نوع بزرگی: MN موقعیت رومرکز زلزله : ۲۹.۵۶ شمالی و ۵۲.۷۰ شرقی عمق: ۱۰ کیلومتر عدم قطعیت مکانی: ۱.۷۴ +/- کیلومتر در جهت شمالی - جنوبی ۲.۲۲ +/- کیلومتر در جهت شرقی - غربی منطقه: استان فارس فاصلهها : 17...
-
مرگ انسانیت
شنبه 21 اردیبهشت 1392 09:18
-
زیادی
سهشنبه 17 اردیبهشت 1392 10:47
زیاد خوب نباش زیاد دم دست نباش زیاد که خوب باشی ، دل آدم ها را می زنی ! آدم ها این روزها ، عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی دارند .. زیاد که باشی ، زیادی می شوی !!
-
خطاب به خود
دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 08:25
-
قاطی پاتی
یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 23:15
پ ن ۱ : این دو روز رفتم شبکه دامپزشکی واسه کارآموزی . از این به بعد آزمایش کلسیم و فسفر هم به آزمایشام اضافه شد .بهتره بگم کارم بیشتر شد . روز اول حدود ۳ ساعت کارآموزی و امروز هم ۱ ساعت ! واسه هر روز هم ۵۰ تومن گرفتن!!چطور حساب کتاب کردن خدا میدونه پ ن ۲ :نمیدونم توی اولین جلسه تمرین غار چه بر سر انگشتم اومد .یکم درد...
-
جلسه انجمن: 5 و 6 اردیبهشت 92
دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 22:45
بالاخره تصمیم گرفتم با دوستان راهی تهران برای شرکت در جلسه سالیانه انجمن بشم. ساعت 10 شب بلیط داشتیم. ترمینال که رسیدم بقیه دوستان هم اومده بودن.با تاخیر نیم ساعته اتوبوس راه افتاد. شور و هیجان زیادی داشتم. اولین بار بود که در این جلسه شرکت میکردم. منتظر بودم زودتر به مقصد برسیم. هر چه سعی کردم که بخوابم نشد، برخلاف...
-
؟؟؟
دوشنبه 19 فروردین 1392 23:36
پی کلام نگرد... نگاهت همه چیز را گفت ...
-
...
جمعه 16 فروردین 1392 22:40
گاهی آنقدر بدم می آید... که حس می کنم باید رفت! باید از این جماعتِ پرگو گریخت! واقعا می گویم... گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا! حتی از اسمم! از اشاره، از حروف... از این جهانِ بی جهت، که مَیا، که مگو، که مپرس! گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا... گوشه ی دوری گمنام، حوالیِ جایی بی اسم... بی اسمِ خودم اشاره...
-
سال ۹۱
دوشنبه 28 اسفند 1391 23:24
یه سال دیگه هم گذشت و چه زود و چه دیر. یاد این جمله افتادم : ناگهان چقدر زود دیر می شود... یه سال با تمام خاطرات خوب و بدش ، با تمام شادی ها و ناراحتی هاش ، با تمام تجربه های تلخ و شیرینش... تو ذهنم دارم این یک سال رو مرور میکنم. مثل یه فیلم میمونه که یکی از بازیگراش هم خودم بودم. نمیدونم سال جدید چه پیش خواهد آمد.....
-
آغازی دوباره
یکشنبه 27 اسفند 1391 08:56
-
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
شنبه 26 اسفند 1391 14:03
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صداها می آیم و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست که همچنان که تو را می بوسند در ذهن خود طناب دار تو را می بافند ....
-
کار و زندگی
سهشنبه 8 اسفند 1391 11:48
فردا و پس فردا رو مرخصی گرفتم. آخه قراره برم کارآموزی نقشه خوانی و کار با قطب نما . البته هنوز ساعت دقیقشو نمیدونم فقط میدونم چهارشنبه عصر شروع میشه.البته فردا تا ظهر میتونستم بیام سر کار اما چون محل کار خارج شهره دردسر داره . از طرفی حوصلم نمیشه با ماشین بیام پس همون بهتر که برم مرخصی... اصن چقدر کار و کار و کار؟؟؟...
-
زندگی...
دوشنبه 7 اسفند 1391 09:40
زندگی آن نیست که دیگران از آن حرف میزنند و در کتابهایشان از آن مینویسند ... زندگی چیزی است که کسی از آن حرفی نمیزند و در هیچ کتابی چیزی از آن نمینویسد. زندگی کاغذ سفیدی است که تو خود باید لمسش کنی، نقاشیاش کنی، رنگش کنی و زندگی اش کنی ... و اگر گاهی نقاش بزرگ در نقاشیات دستی برد به او و دستهای استادانهاش اعتماد...
-
امروز ، امروز است
چهارشنبه 2 اسفند 1391 08:30
امروز صبح اگر از خواب بیدار شدی و دیدی ستاره ها در آسمان نمی تابند ناراحت نشو حتما دارن با تو قایم باشک بازی میکنن پس با آنها بازی کن ا مروز هرچقدر بخندی و هرچقدر عاشق باشی از محبت دنیا کم نمیشه پس بخند و عاشق باش امروز هرچقدر دلها را شاد کنی کسی به تو خورده نمیگیرد پس شادی بخش باش امروز هرچقدر نفس بکشی جهان با مشکل...
-
شکوفه بهاری
دوشنبه 30 بهمن 1391 18:24
تقریبا یه هفته ای میشد که بعد از ناهار توی باغ نرفته بودیم. امروز رفتیم.... وای نمیدونید که چقد زیبا شده بود.هر چه از زیباییش بگم کم گفتم.تصورشو بکنید.زمین یکدست سبز پوش ...یک طرف درختای بدون برگ ، اون طرف تر درختای نارنج که هنوز نارنج سر شاخه هاش هنر نمایی میکنه و از همه زیباتر درختای بادومی که غرق در شکوفه بودن. وای...
-
من و من یعنی ما
جمعه 27 بهمن 1391 22:12
هوای عجیبیست!! بغضی نترکیده که سنگینی چندانی ندارد مجالی برای دیدار گونه و اشک نمی گذارد. چقدر خودخواهانه به خود اندیشیدم... هوای آشنایی است و من در این هوا چه غریبه ! دگر بغضی در گلو نیست اما نمی دانم این اشک ها از پی چیست؟؟ آسمان شهر بار دیگر ابریست اما در سر خیال باریدن ندارد . من در سکوت اتاق غرقم. من خودخواه . من...
-
کنکور...
جمعه 20 بهمن 1391 00:25
و اما امتحان ارشد امسال : حوزم دانشکده حقوق و علوم سیاسی بود. کارتمو با راهنمایی که جلو در حوزه هس چک میکنم.باید برم طبقه سوم اتاق 118. هیچ چهره ای برام آشنا نیس! آخه رشته تربیت بدنی که رشته خودم نبوده شرکت کردم.... یاد روزای دانشگاه افتادم بعضی از واحدهای عمومی رو باید میومدیم خوابگاه ارم. عقربه ساعت که به 3 رسید...
-
ماه من غصه چرا؟
سهشنبه 17 بهمن 1391 09:02
ماه من غصه چرا؟ آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد یا زمینی را که، دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید، زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست ماه من غصه چرا؟...
-
فقر
پنجشنبه 12 بهمن 1391 09:57
میخواهم بگویم ...... فقر همه جا سر میکشد ....... فقر ، گرسنگی نیست ..... فقر ، عریانی هم نیست ...... فقر ، گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند ......... فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست ....... فقر ، ذهن ها را مبتلا میکند ..... فقر ، بشکه های نفت را در عربستان ،...
-
آرامش
پنجشنبه 5 بهمن 1391 15:33
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندان گذاشت که بتوانند به بهترین شکل آرامش را تصویر کنند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب، رود های آرام، کودکانی که در خاک می دویدند، رنگین کمان و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ. پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد و سرانجام فقط یک اثر را...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 بهمن 1391 11:07
روزتان را با تکه شکسته های دیروز آغاز نکنید ... هر روزی که بیدار می شویم اولین روز از باقی عمرمان است .
-
یه زنجیر طلا دارم 30 تومن !!!
پنجشنبه 21 دی 1391 11:47
لباسامو زود تنم میکنم تا آبجیم رو تا یه مسیری برسونم. هوا ابری بود اما هوای باریدن نداشت. به مقصد میرسیم . راهنما میزنم و کنار می ایستم . هنوز آبجی پیاده نشده که میبینم یه آقایی که سن وسال زیادی هم نداشت در عقب رو باز کرد و گفت آقا ولیعصر!!! ما هم با تعجب نگاش کردیم و گفتیم چی؟؟ دوباره مقصدشو گفت.اصن انگار متوجه نبود...
-
بارون صبحگاهی
دوشنبه 18 دی 1391 08:11
سلااااام.... حال و احوالتون؟؟خوبید؟؟ تا حالا شده زیر لب یه زمزمه ای کنید و از خدا چیزی بخواید؟؟ امروز صبح که از خواب بیدار شدم دلم هوای بارون کرده بود...به این فکر کردم که خیلی وقته بارون نیومده کاش بارون می اومد...وای باورتون نمیشه وقتی که رفتم تو حیاط ، دیدم که همه جا خیس بارونه ... با صدای بلند و تعجب آوری گفتم که...