پ ن ۱ : این دو روز رفتم شبکه دامپزشکی واسه کارآموزی . از این به بعد آزمایش کلسیم و فسفر هم به آزمایشام اضافه شد .بهتره بگم کارم بیشتر شد .
روز اول حدود ۳ ساعت کارآموزی و امروز هم ۱ ساعت ! واسه هر روز هم ۵۰ تومن گرفتن!!چطور حساب کتاب کردن خدا میدونه
پ ن ۲ :نمیدونم توی اولین جلسه تمرین غار چه بر سر انگشتم اومد .یکم درد میکنه .امیدوارم آسیب ندیده باشه .
.....................................
بعد نوشت : بعد از چند روز دوباره بخوای بیای سر کار حالگیری هستا... از وقتی اومدم روپوشم رو پوشیدم و بعد صبحونه و تا الان هم تو نت بودم.زنگ زدم سالن تولید انگاری امروز سفارش ندارن و تولید بی تولید (خداروشکر) باید امروز چک کنم و مواد شیمیایی که واسه کلسیم و فسفر لازم دارم رو سفارش بدم.
خدا جونم چرا من اینقد بی انرژی ام ؟؟
بالاخره تصمیم گرفتم با دوستان راهی تهران برای شرکت در جلسه سالیانه انجمن بشم.
ساعت 10 شب بلیط داشتیم. ترمینال که رسیدم بقیه دوستان هم اومده بودن.با تاخیر نیم ساعته اتوبوس راه افتاد.
یه سال دیگه هم گذشت و چه زود و چه دیر.
یاد این جمله افتادم : ناگهان چقدر زود دیر می شود...
یه سال با تمام خاطرات خوب و بدش ، با تمام شادی ها و ناراحتی هاش ، با تمام تجربه های تلخ و شیرینش...
تو ذهنم دارم این یک سال رو مرور میکنم. مثل یه فیلم میمونه که یکی از بازیگراش هم خودم بودم.
نمیدونم سال جدید چه پیش خواهد آمد.. اصن خدا این فرصت رو بهم میده که باشم ؟ نمیدونم اما امیدوارم سالی بهتر و پربارتر از امسال باشه... الهی آمین.
امیدوارم واسه دوستان هم سالی پر از آرامش . سلامتی . شادی . موفقیت و دل خوش باشه.
...........................................................................................................................
بگذار هـَمانجا بماند.
فقط از لا بـہ لاے اشتباه هایت،یڪ تـَجربـہ را بیرون بڪش.
قــآب ڪن و بزטּ بـہ دیوآرِ دلِت ...
دلت را محڪمــ تر اگر بتڪانے تمامـِ کینــ ه هـآیت هـَمـ مے ریزد.
و تمامـِ آن غمـ ـهاےِ بزرگ و همـہ ےِ حَسرت ها و آرزوهـآیت ...
حالا آرامـ تر، آرامـ تر بتَڪاטּ تا خاطره هایت نیفتد !!!
تلــخ یا شیریـטּ ، چـہ تفـآوتـــ مے ڪند؟؟؟
خاطره، خاطره استـ ... بــآید باشد،بــآید بِماند ...
ڪافے ست؟؟؟
نـَہ ، هنوز دلـَت خـآک دارد...یڪ تڪاטּِ دیگر بس است!!!
تڪاندے؟؟؟ .... دِلت را ببیـטּ چـِقدر تمــیز شد...
دلت سبڪ شد؟؟؟
حالا ایـטּ دل جاےِ " او " ست...دعوتش ڪـُن...این دل مال " او " ست...
همـہ چیز ریخت از دلت،همـہ چیز اُفتاد و حالـآ...
و حالـآ تو ماندے و یڪ دل...یڪ دل و یڪ قـآب تـَجرُبـہ...
یڪ قاب تجربـہ و مُشتے خاطره...مُشتے خاطره و یڪ " او "...
خـانـہ تـِڪانے دلـت مبـارڪ :)
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صداها می آیم
و این جهان
پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند ....