خزان


آسمان غبار آلود و ابری

گوئی هوای باریدن دارد

باد صبحگاهی می وزد و در گوش تابستان نجوای پائیز را زمزمه می کند .

برگهای درختان به زردی می گرایند و تاب و توان گذشته را ندارند و با اندک ناملایمتی سرود وداع را سر میدهند و شاخه را با تمام خاطراتش بدرود می گویند و تسلیم باد و همبستر خاک می شوند .

قاصدکی میبینم ...

نگران فرداها و اسیر باد خزان.

حس عجیبیست ...

هوا پر شده از غربت دور و انسان عجب تنهاست !!!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد