در یکی از روزهای دور،
در یکی از روزهای زمستانی سرد؛
نبودنت را به خورشید گلایه میکنم؛
زمانی که خورشید جایش را به ماه میدهد باز به جستجویت برخواهم خاست...
و در کوچه های شب
سراغت را از رهگذران شب زده ی ستاره دیده خواهم گرفت
زمانی که میدانم دیگر نیستی؛
ادامه...
جهان
پیرتر از آن است
که بگویم دوستت دارم،
من این راز را به گور خواهم برد.
مهم نیست!
صبحها گریه میکند کودکِ همسایه
به جای خودش،
ظهرها گریه میکند کودکِ همسایه
به جای من،
و شبها
همچنان گریه میکند کودکِ همسایه
به جای همه.
حق با اوست
همهی ما بیجهت به جهان آمدهایم.
جهان
پیرتر از آن است
که این همه حرف،
که این همه حدیث!
«استاد سید علی صالحی»
سلام
گرمای درون از نوشتار بی ریای آدم ها احساس می شود ... باید بی ریا و صادق بود ... و شما اینگونه اید..موفق باشید
سلااام ...
اما بنظرم جالب بود و کلی معنی داشت... مثل بی ریا بودن ، صادق بودن
ممنونم این نظر لطفتونه
این نوشته از خودم نبود
و ...