میم مثل معلم



بی انصافیست که تو را به شمع تشبیه کنم زیرا شمع را میسازند تا بسوزد

اما تو میسوزی تا بسازی   ...    


 

زودتر از خونه میزنم بیرون تا به موقع به سرویس برسم،آخه بابایی نبود تا برسونتم.

تا رسیدم سر خیابون تاکسی گیرم اومد و سوار شدم.

قبل از مقصد پیاده میشم چون هم زمان داشتم هم هوا ابری و باصفا بود.

تو مسیرم یه مدرسه ابتدایی پسرونه بود،از جلوش رد میشم.تعدادی از دانش آموزاش جلو در ایستاده بودن و مشغول صحبت.

از حرفاشون پیدا بود که داشتن برا امروز:روز معلم برنامه ریزی می کردن.

یاد دوران مدرسه خودم افتادم.چه شور و نشاطی داشتیم.

منتظر بودیم معلم وارد کلاس بشه تا تخم مرغهایی که از قبل توشون رو خالی کرده بودیم و پرشون کرده بودیم از گلهای پرپر و کاغذ رنگی رو بزنیم تو سقف و معلم رو گل بارون کنیم.

یادش بخیر چه زود گذشت ...


روز معلم رو به تمام دوستان و معلمان عزیز تبریک میگم

همچنین به مامان و بابای مهربون و گل خودم

روزتون مباااااااااااارک.........


پ ن : یه نم بارون هم بارید.


چه زیبـــــا می شکستی بر سرم چوب الفبـــــا را

چه نوشـــــــین می نمودی آن زمانهــــــا آب بابا را
تمام لحـــظه های زندگی را با تو خــــــــوش بودم
نشانه می گرفتم با کـــــــلامت رنج دنیــــــــــــا را
فدای اخــــــم زیبایت به آن امــــــــــلای دیــــروزی
شهامت داد قـــــــلم را تا زند سیلی غــــلطها را
پر از بیست شد وجودم ازوجــــــــود گرم و آرامت
نثــــــــــــار دفتــــــــــــرم کردی هزاران آفرینهــا را
به من گفت قاصدک شمع را بسازند تا تنش ســـوزد
ولی دانم تو سوخـــــــتی تا بسازی قامت ما را
کدامین بهتراست ٬گفتی کـــــــــه علم یا ثروت دنیا
نوشتم علم همان ثروت ٬ بنـــــــــازم زنگ انشا را
من آنروز قـــطره بودم چون شدی موسای دانشها
شکافتم با عصای عــــــــــــلم تو من قلب دریا را


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد