دلتنگ...

دلتنگم...دلتنگ روزهای سپری گشته عمر، دلتنگ احساسی پاک در ساحلی دور افتاده ، دلتنگ بوی خاک و نم باران..
نمی دانم حس غریبیست و هوا عجب سنگین است. سکوت تنها حکمران این روزهاست و برق چشمان در ظلمات شب تنها فانوس این روزها !  نمیدانم چه خواهم نوشت، ذهنم یاری نمی کند اما انگشتانم سخت مشتاق اند دل سفید کاغذ را بنوازند بار دگر....
نگاهم را می دزدم از افق های دوردست تا مبادا به تاراج رود غم این شبها . شاخه خاری می بینم با غنچه ای خندان به برش که می فروشد فخر به خاک زیر تنش !!
افکارم ساکن ، ذهنم مغشوش ، دلم بی ریا ، قلبم پر تپش ، دستانم خالی ، پاهایم پر توان   بار دگر می کنم گذر از این کوچه ی دنیا ...       
نظرات 4 + ارسال نظر
نازنین شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 15:10 http://nazaninkhoshroo.blogsky.com

قشنگ بود
وبلاگ خوبی دارین
منم یه کلبه خرابه (وبلاگ)دارم
به وبلاگم سر بزنید،خوشحال میشم
منتظر حضور گرم و نظراتتون هستم

ممنونم...لطف دارین
به روی چشم

نازنین یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 13:30 http://nazaninkhoshroo.blogsky.com

من اومدم مطالبتونو بخونم،مطلب جدیدی نداریییین...!!

حمیده یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 19:57

دوست خوبم
جملات بسیار زیبایی نوشته و به ثبت رسانده ای
ممنون
موفق باشی

نظر لطفته

مریم سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 09:29

سلام
متن زیبایی بود. برات آرزوی بهترین ها رو دارم
سربلند و موفق باشی

سلام...
قابلتو نداشت
همیشه شاد و پیروز باشی ینی هستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد