در یکی از روزهای دور،
در یکی از روزهای زمستانی سرد؛
نبودنت را به خورشید گلایه میکنم؛
زمانی که خورشید جایش را به ماه میدهد باز به جستجویت برخواهم خاست...
و در کوچه های شب
سراغت را از رهگذران شب زده ی ستاره دیده خواهم گرفت
زمانی که میدانم دیگر نیستی؛
ادامه...
تو کجایی سهراب...
آب را گل کردند
چشمها را بستند
و چه با دل کردند
صبر کن سهراب...
قایقت جا دارد؟
منم از اهل زمین
دلگیرم...